اعتراف تلخ

حرفهای رو بهم گفت که واقعیت های تلخی بودند ، الان که فکر می کنم می بینم بازجو بعضی مواقع نوع نگاهش به حقیقت نزدیکتر از من و ما بوده و هست .
بهم گفت : حسین فکر کردی برای این مردم مهم هست که امثال تو و رضا و دیوید و ... براشون چه کاری کردند ؟ فکر نمی کنی ماها هم جز همین مردم هستیم ؟ حسین الان از اینا بپرسی حسین کیه ، خیلی هاشون می گن یه زندانی بیمار هست وگرنه نه می دونن تو چه کردی و نه می دونن اصلا تو 15 سال حبس داری !
اون روزا من موضع داشتم فکر میکردم داره روحیه منو تضعیف می کنه ، فکر می کردم می خواد منو بشکنه ! برام مهم نبود که مردم چی فکر می کنند چون به راهم ، کارم و اعتقادم ایمان داشتم ؛ امروز اما با این حقیقت تلخ روبرو شدم که حتی بسیاری از فعالان و مدعیان نگاه درستی نداشتند و برای آنها هم مهم نبوده و نیست که چه کسانی در چه راهی هزینه داده اند و می دهند و یا این حساب از مردم عادی نمی توان انتظاری داشت . شاید یکی از تلخ ترین اعترافاتم باشد که حق رو باید به بازجو بدم و متاسفم از اینکه اون راست می گفت .متاسف تر برای اینکه هنوز آگاهی و دانستن برای ما مهم نیست ، ما هنوز اندر خم یک کوچه ایم ... ، اگر شهامتش را داشتم برای این روزگاران تلخ ، اشک می ریختم ، اما این شهامت را ندارم ...

پی نوشت :  حسین مثالی بود برا حال همه آنان که این روزها حال خوشی ندارند . این تلخ نوشت من نه برای خودم بلکه برای گریه ها و اشک های مادر ستار است ، برای او که هر روز صبح تا عصر تنها بر سر خاک پسرش می رود و زجه می زند .
این تلخ نوشت برای مادر ابوالفضل است که می گوید حسین من صدای پسرم را فراموش کرده ام و کسی برایش اهمیت ندارد که ابوالفضل من چه می شود .
این تلخ نوشت برای مادرم است که می گوید حسین تو را بگیرند برای کسی مهم نیست ما دوباره تنها می شویم ! من غصه می خورم و اشک می ریزم .
 این تلخ نوشت برای پسری است که تمام بدنش فلج است و از عاشورای 88 در خانه خود محبوس شده است و خانواده اش بی یار و یاور ادامه می دهند .
این تلخ نوشت من برای امیدرضا میرصیافی بود که مظلومانه رفت اما ما ظالمانه نگار کردیم و سخنی نگفتیم ! حداقل نگفتیم مظلوم رفت !
این تلخ نوشت برای مادر میثم است پسری 22 ساله که هر موقع به او زنگ می زنم از شدت شوق گریه می کند و می گوید میثم من کجاست حسین ؟ چرا کسی از او حرفی نمی زند ؟ چرا همه او را فراموش کرده اند ؟
این تلخ نوشت برای زندانیانی است که هر روز انتظار یک ملاقات کوچک را دارند و گاه حس می کنند فراموش شده اند و برخی مواقع درست فکر می کنند .
این تلخ نوشت برای جان انسانی ( مهدی خزعلی ) است که شاید فردا نباشد اما ما هنوز از عقاید او می گویم و نه از حقوق او و نه از جان او .
این تلخ نوشت برای مادر مجید و ضیا و ... است . با یک تصویر و نوشته نمی توان دردهای این انسان ها را درک کرد و آنها را دلداری داد ، انسان موجود زنده است نیاز به همراهی دارد نیاز به دلداری دارد اما ما آن را از این عزیزان دریغ می کنیم ...
چه تلخ  گفت محمد نوری زاد : این روزها، روزهای تلخ و تنهایی من است. تلخ از این روی که معترضانِ صاحبنام ما – برخلاف من – پذیرفته اند که: ما از همه سوی در محاصره و بن بستیم. و در این بن بست و محاصره، کاری نمی شود کرد جز سکوت. و این که اجازه بدهیم گذر زمان خود به واکردنِ گره های ناگشودنی توفیق یابد.

0 نظرات:

ارسال یک نظر